شرحی بر زمانه

بازآی ودل تنگ مرامونس جان باش***وآن سوخته رامحرم اسرار نهان باش

شرحی بر زمانه

بازآی ودل تنگ مرامونس جان باش***وآن سوخته رامحرم اسرار نهان باش

عصری

سلام 

 

به امید خوب و شاد بودن حال و احوالت 

 

عصری به انتظار و شمردن ثانیه های اون گذشت اما خبری نشد ! 

 

به امی    د    د    یدار

تو

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

گفتی : غزل بگو ! چه بگویم ؟ مجال کو ؟  

شیرین من ، براز غزل شور و حال کو ؟ 

 پر می زند دلم به هوای غزل ، 

 ولی گیرم هوای پر زدنم هست ، بال کو ؟  

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را چشم و دلی برای تماشا و فال کو ؟ 

 تقویم چارفصل دلم را ورق زدن آن بگهای سبز ِ سرآغاز سال کو ؟ 

 رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند  

حال سوال و حوصله ی قیل و قال کو ؟ 

 

 

قیصر امین پور 

 

 

 و

 

 

زندگی، زندگی نو بودن است، زندگی غیر قابل پیش بینی بودن است، زندگی لحظه ای خندیدن و لحظه ای دیگر گریستن است

 

زندگی با تو بودن است، زندگی عشقت را به دل داشتن است، زندگی برای من، با تو بودن است

 

زندگی بودن در این لحظه است، زندگی دیدن آینده اما در آن غرق نشدن است، زندگی فراموش کردن گذشته اما از آن درس گرفتن است

آن که می گوید زندگی گذشته است مرده، آن هم که می گوید زندگی در راه است باخته، زندگی اکنون است، همین لحظه زندگیست

آری زندگی این است   

 

 

 

به امی     د     د     یدار

سلام

سلام بهاره    

 

اون چیزی که حقیره واژه ها هستن در تفسیرحس زیبای بودنت و داشتنت 

 

راستی شکر خدا و به دعای خیرت بهترم 

 

یه حسی درونم می گه باید محکم تر وایسم  

 

محکمتر از گذشته  

 

بسوی آینده

 

و راستی شرط اولم  واسه همه چیزهای خوب 

 

خوب بودن و شاد بودن وجود نازنین خودته  

 

پس دلم می خواد خ خ خ خ خ خ خ خ خ خ خ خ خ خ مواظبش باشی 

 

دوست دارم 

 

به امی      د     د      یدار

جمعه

سلام 

 

به رسم جمعه ها دلم نذر دلگیر بودنش رو ادا کرده و الان هم که دیگه نزدیک غروب جمعه است  

 

لحظه ی اوج ... 

 

آه ه ه ه ه ه ه ه  

 

حالم خوبه  

 

ولی پاهام بد جور حس خستگی و گرفتگی و سستی گرفتن 

 

نمی دونم چرا ؟؟؟ 

 

یه تفال تقدیمت 

 

 

دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی​ارزد   
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمی​ارزد

 

به کوی می فروشانش به جامی بر نمی​گیرند   
زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمی​ارزد

 

رقیبم سرزنش​ها کرد کز این به آب رخ برتاب   
چه افتاد این سر ما را که خاک در نمی​ارزد

 

شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است   
کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی​ارزد

 

چه آسان می​نمود اول غم دریا به بوی سود   
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی​ارزد

 

تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی   
که شادی جهان گیری غم لشکر نمی​ارزد

 

چو حافظ در قناعت کوش و از دنیی دون بگذر   
که یک جو منت دونان دو صد من زر نمی​ارزد 

 

 

به امی    د     د    یدار