شرحی بر زمانه

بازآی ودل تنگ مرامونس جان باش***وآن سوخته رامحرم اسرار نهان باش

شرحی بر زمانه

بازآی ودل تنگ مرامونس جان باش***وآن سوخته رامحرم اسرار نهان باش

جمعه

سلام 

 

به رسم جمعه ها دلم نذر دلگیر بودنش رو ادا کرده و الان هم که دیگه نزدیک غروب جمعه است  

 

لحظه ی اوج ... 

 

آه ه ه ه ه ه ه ه  

 

حالم خوبه  

 

ولی پاهام بد جور حس خستگی و گرفتگی و سستی گرفتن 

 

نمی دونم چرا ؟؟؟ 

 

یه تفال تقدیمت 

 

 

دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی​ارزد   
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمی​ارزد

 

به کوی می فروشانش به جامی بر نمی​گیرند   
زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمی​ارزد

 

رقیبم سرزنش​ها کرد کز این به آب رخ برتاب   
چه افتاد این سر ما را که خاک در نمی​ارزد

 

شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است   
کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی​ارزد

 

چه آسان می​نمود اول غم دریا به بوی سود   
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی​ارزد

 

تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی   
که شادی جهان گیری غم لشکر نمی​ارزد

 

چو حافظ در قناعت کوش و از دنیی دون بگذر   
که یک جو منت دونان دو صد من زر نمی​ارزد 

 

 

به امی    د     د    یدار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد