شرحی بر زمانه

بازآی ودل تنگ مرامونس جان باش***وآن سوخته رامحرم اسرار نهان باش

شرحی بر زمانه

بازآی ودل تنگ مرامونس جان باش***وآن سوخته رامحرم اسرار نهان باش

خاطره

با گریه های یکریز
یکریز
مثل ثانیه های گریز
با روزهای ریخته
در پای باد
با هفته های رفته
با فصل های سوخته
با سالهای سخت
رفتیم و
سوختیم و
فروریختیم
با اعتماد خاطره ای در یاد
اما
آن اتفاق ساده نیفتاد  

 

 

قیصر امین پور

قیصر

گفتی : غزل بگو ! چه بگویم ؟ مجال کو ؟  

شیرین من ، براز غزل شور و حال کو ؟ 

 پر می زند دلم به هوای غزل ، 

 ولی گیرم هوای پر زدنم هست ، بال کو ؟  

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را چشم و دلی برای تماشا و فال کو ؟ 

 تقویم چارفصل دلم را ورق زدن آن بگهای سبز ِ سرآغاز سال کو ؟ 

 رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند  

حال سوال و حوصله ی قیل و قال کو ؟ 

 

 

قیصر امین پور

برای تو

خیال روی تو در هر طریق همره ماست

نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست

 

به رغم مدعیانی که منع عشق کنند

جمال چهره تو حجت موجه ماست

 

ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید

هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست

 

اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد

گناه بخت پریشان و دست کوته ماست

  

به حاجب در خلوت سرای خاص بگو

 فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست

 

به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است

همیشه در نظر خاطر مرفه ماست

 

اگر به سالی حافظ دری زند بگشای

که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست

زندگی

 

 

زندگی، زندگی نو بودن است، زندگی غیر قابل پیش بینی بودن است، زندگی لحظه ای خندیدن و لحظه ای دیگر گریستن است

 

زندگی با تو بودن است، زندگی عشقت را به دل داشتن است، زندگی برای من، با تو بودن است

 

زندگی بودن در این لحظه است، زندگی دیدن آینده اما در آن غرق نشدن است، زندگی فراموش کردن گذشته اما از آن درس گرفتن است

آن که می گوید زندگی گذشته است مرده، آن هم که می گوید زندگی در راه است باخته، زندگی اکنون است، همین لحظه زندگیست

آری زندگی این است  

 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------- 

صدای سخن عشق

هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

وان که این کار ندانست در انکار بماند

 

اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

 

صوفیان واستدند از گرو می همه رخت

دلق ما بود که در خانه خمار بماند

 

محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد

قصه ماست که در هر سر بازار بماند

 

هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم

آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند

 

جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت

جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند

گ 

شت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس

شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند

ا 

ز صدای سخن عشق ندیدم خوشتر

یادگاری که در این گنبد دوار بماند

 

داشتم دلقی و صد عیب مرا می‌پوشید

خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند

 

بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد

که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند

 

به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی

شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند 

 

 

سایه ات سایبان بارانی