شرحی بر زمانه

بازآی ودل تنگ مرامونس جان باش***وآن سوخته رامحرم اسرار نهان باش

شرحی بر زمانه

بازآی ودل تنگ مرامونس جان باش***وآن سوخته رامحرم اسرار نهان باش

روزها

امروز هم که گذشت 

 

ایشاله یه روز دیگه 

 

--------------------------------------------------------------* 

 

چند تا شعر 

تقدیم: 

 

دامن دریا

دیگر دم از دو رنگی دنیا نمی زنم

غم کوه کوه گر برسد جا نمی زنم

موجم به خود کشیده وآبم ز سرم گذشت

دست طلب به دامن دریا نمی زنم

با این که بی گناه گلم در شکوفه مرد

بر بوته مراد کسی پا نمی زنم

گفتم به دل , به تیر دعایش بزن شبی

آهی کشید و گفت به مولا نمی زنم

یوسف نیم که چاک گریبان کنم گواه

من حرف , غیر حرف زلیخا نمی زنم

سینای سینه تا بودم جلوگاه دوست

حتی به کعبه دست تولا نمی زنم

هر کس رهی به جانب او باز کرده است

خطی میان عابد و ترسا نمی زنم

چون لذت رهایی از غیر دیده ام

دیگر دم از شما و من و ما نمی زنم

یارب زدن نه کار من ای شیخ , کار توست

من در مقام وصل , خدایا نمی زنم

سر می زند به درگهت ارفع به شرط آنک

یا سرزنی به کلبه من , یا نمی زنم 

 

 

 

فتوای جنون
 

کاش می شد که کسی دست به کاری بزند

آب سردی به تن بوته ی خاری بزند

 

زرد رویی به ته کوچه ی بن بست رود

دست عشقی به رخ سرخ نگاری بزند

 

یک نفر نیست چو حلاج که برخیزد باز

سر خود را به طناب سر داری بزند؟

 

کاش مشتاق وشی باز بیاید در شهر

 زخمه ای بر دل خونین سه تاری بزند

 

سالها دور و بر ما و شما پاییز است

یک نفر نیست که حرفی ز بهاری بزند؟

 

کاش در حنجره ام قدرت فریادی بود

تا به فتوای جنون، داد و هواری بز ند

 

باده ای در کف ما می زدگان نیست که نیست

کاش می شد که کسی دست به کاری بزند 

 

 

 

به امید دیدار

.

چشمت بی بلا

نمیدونم

سلام

حالم خوبه  

 

************************************* 

چه کوتاه 

 

کوتاه تر از همیشه 

 

نمیدونم  

 

بازم خداروشکر که خوبی 

 

 

 

میخواستم بگم اگه رخصت شد  اذن بده حضوری برسم

 بخدمتت 

 

یه دنیا ممنون 

از تو

قصه های زیادی تجربه کردم .سرت روبه درد نمیارم
قصه اعتمادقصه غربت قصه اسارت قصه آدمای خوب وبد قصه شیرین دلدادگی قصه سکوت واین بارقصه ای به نام صبر...تاکی ...؟تاکجا....؟نمی دانم ...

قصه هاکجامعنی میشن ...
کجابه پایان میرسن ....  
قصه من قصه توقصه همه شبیه به همن اما....
بعضی قصه ها جاودانه میشن .قصه واقعی همین قصه هان
راستی یه جمله جالب دیدم :
سکوت منتهی الیه اعتراض است

از یادداشت های تو


جوگیر شدم .یکی دیگه ام برات بفرستم
سیرت pاک دل روهمچوpری رهاکن
حالاتبسمی خوش به صورتت عطاکن
غصه نخوربرای قصه تلخ دیروز
بیابشین کنارمساله های هرروز
به شب نگو سیاهه .غم تودلا میاره
ببین نشسته یک ماه میون صدستاره
توزنده باش به امروز.فرداهنوز توخوابه
زندگی ازآن توستاگه بخندی ساده