شرحی بر زمانه

بازآی ودل تنگ مرامونس جان باش***وآن سوخته رامحرم اسرار نهان باش

شرحی بر زمانه

بازآی ودل تنگ مرامونس جان باش***وآن سوخته رامحرم اسرار نهان باش

خداوندا

خداوندا...آرامشی عطا فرما که بپذیرم آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم . 

 

شهامتی که تغییر دهم آنچه را که میتوانم  

و 

 دانشی که تفاوت آن دو را بدانم 

 

 

خداروشکر

سلام 

 

نمیدونم چه وقتی داری این یادداشت رو میخونی اون لحظه که داری میخونی یه خبر بهم بده  

 

الان که دارم مینویسم فکر کنم عازم شدی بسلامتی 

 

ایشاله که به خوبی و خوشی بری و برگردی 

 

اومدم اینجا مثل همیشه از تو بنویسم آخه اینجا هم تنها جاییه که راحت میتونم از تو بنویسم 

 

خدارو شکر 

 

خداروشکر واسه اینکه امروز دیدمت 

 

امروز با لبخند دیدمت (راستی ببخشم بخاطر اون ژست کاملا"مسخره ای که ناخودآگاه گرفته بودم) 

 

امروز با سلامتی دیدمت (راجع به اون حالت ت آخری باید توضیح بدی ها) 

 

امروز آرامش داشتی  

 

خداروشکر واسه لحظه های خوب زندگیمون 

 

واسه لحظه هایی که اگه در اوج ناراحتی یا اوج خوشحالی باشیم بازم بیاد همیم  

 

خداروشکر واسه اینکه خیلی وقته که دیگه احساس تنهایی نیست 

 

خداروشکر واسه خیلی چیزها 

  

و 

خداروشکر واسه اینکه هنوز هستی و دارمت 

  

 

راستی چه حرف قشنگی زدی  

 

من دگر به چیزی نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست

 

 

 

 خدا همیشه پشت و پناهت بهترین

 

تفال

تفال 

 

 

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم

بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

 

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد

مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم

 

جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکش فریاد

که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم

 

ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل

بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم

 

جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی

که سلطانی عالم را طفیل عشق می‌بینم

 

اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست

حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم

 

صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز

که غوغا می‌کند در سر خیال خواب دوشینم

 

شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین

اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم

 

حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد

همانا بی‌غلط باشد که حافظ داد تلقینم

سلام

سلام 

 

صبحت بخیر و شادی 

 

خوبی ؟ 

 

خوبه خوب ها 

 

 

بازم یه شعر 

به امید دیدار 

 

 

 

قمار حادثه ها

 

رقم زدند مرا در شمار حادثه ها

و گرنه بود چکارم به کار حادثه ها

 

مرور می کنم ایام را و می خندم

به خوش خیالی خود در گذار حادثه ها

 

چگونه دم زنم از اختیار موهومی

که سر کشد ز دل اختیار حادثه ها

 

ز پشت رخش هزاران هزار رستم را

کشد ز زین به زمین نی سوار حادثه ها

 

به روز زادن کیش و به وقت مردن مات

کسی برنده نشد در قمار حادثه ها

 

هدف ز خلق جهان غیر مهرورزی نیست

ظهور عشق بود شاهکار حادثه ها

 

دلم گریست غریبانه خویش را چون ابر

میان شعله غم بر مزار حادثه ها

 

چه می شود بکشی آستین به شیشه دل

که گم شد آینه ام در غبار حادثه ها

 

جوانه های امیدم برای سر سپری

نشسته اند دو زانو کنار حادثه ها

 

سر بریده آمال من چهل منزل

به روی دست رود تا دیار حادثه ها

 

دگر به آتش غم خو گرفته ام ارفع

تنور تافته ام از شرار حادثه ها