غروب بود نبودی چقدر بد شده بودم
شبیه قطعه زمینی که بی سند شده بودم
فرار کردم واما نداشت فایده هر چند
که بی حضورتو زندانی ابد شده بودم
نگاه ساحل ودریا به اشک ممتد من بود
که جذب بازی دنیای مستند شده بودم
به چشم فاصله لبخند عنکبوت نشسته
از این که مثل نگاهی که می تند شده بودم
نمی شود نبخواهم چقدر تنگ تو باشد
دلم که فلسفه اش را خودم بلد شده بودم
امید آمد و دستی به بهت صورت من زد
منم کسی که دل از تو نمی کند شده بودم