شرحی بر زمانه

بازآی ودل تنگ مرامونس جان باش***وآن سوخته رامحرم اسرار نهان باش

شرحی بر زمانه

بازآی ودل تنگ مرامونس جان باش***وآن سوخته رامحرم اسرار نهان باش

سلام نفسم


یه تفال :


بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند
  که به بالای چمان از بن و بیخم برکند
 
حاجت مطرب و می نیست تو برقع بگشا
  که به رقص آوردم آتش رویت چو سپند
 
هیچ رویی نشود آینه حجله بخت
  مگر آن روی که مالند در آن سم سمند
 
گفتم اسرار غمت هر چه بود گو می‌باش
  صبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند
 
مکش آن آهوی مشکین مرا ای صیاد
  شرم از آن چشم سیه دار و مبندش به کمند
 
من خاکی که از این در نتوانم برخاست
  از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند
 
باز مستان دل از آن گیسوی مشکین حافظ
  زان که دیوانه همان به که بود اندر بند


د د  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد