به جان دوست که ازروزگارخسته شدم
ازاین زمانه بی اعتبارخسته شدم
خوش است گام زدن دردیاربی دیوار
زکوچه های کج این دیارخسته شدم
طلایه دارسحررابگوشتاب شتاب
که ازدرنگ شب انتظارخسته شدم
حصاری قفس تنگ وتارتن تاکی
کجاست روزنه ای کزحصارخسته شدم
زبس به شانه کشیدم مرور خاطره را
زماه وسال وتموزوبهارخسته شدم
بیا رویم به جایی که یارهرجایی است
که ازقداست قرب نگارخسته شدم
میان ماوتودیگرمیانه ای نبود
توشورشعر ی ومن ازشعارخسته شدم
زغیردوست بریدم پای دل ارفع
که ازعلائق ناماندگارخسته شدم