شرحی بر زمانه

بازآی ودل تنگ مرامونس جان باش***وآن سوخته رامحرم اسرار نهان باش

شرحی بر زمانه

بازآی ودل تنگ مرامونس جان باش***وآن سوخته رامحرم اسرار نهان باش

تفال

حالیا مصلحت وقت در آن می‌بینم
  که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
 
جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم
  یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم
 
جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم
  تا حریفان دغا را به جهان کم بینم
 
سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو
  گر دهد دست که دامن ز جهان درچینم
 
بس که در خرقه آلوده زدم لاف صلاح
  شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم
 
سینه تنگ من و بار غم او هیهات
  مرد این بار گران نیست دل مسکینم
 
من اگر رند خراباتم و گر زاهد شهر
  این متاعم که همی‌بینی و کمتر زینم
 
بنده آصف عهدم دلم از راه مبر
  که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کینم
 
بر دلم گرد ستم‌هاست خدایا مپسند
  که مکدر شود آیینه مهرآیینم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد