سلام بهانه دلتنگیم
میخواستم از د دلتنگی بگم
نمیشه از این حس همیشگیم بنویسم گفتم یه شعر تقدیمت کنم
من هنوز هم ماتم، در حضور چشمانت
مثل سایه ای تاریک، محو نور چشمانت
گرم می کند دل را، آن فروغ جادویی
شعله ای که می پیچد، در تنور چشمانت
چون تو آمدی بیرون، کوچه پر تلاطم شد
ماه آسمان گم شد، در بلور چشمانت
می نویسمت هر شب، در کتاب رویاها
خواب عشق می بینم، با مرور چشمانت
مثل قصه پایان داشت، دیدنت ولی ایکاش
لحظه ها نمی مردند، در عبور چشمانت
مرگ هم اگر آید، من جدا نخواهم شد
زنده می کنم خود را، در حضور چشمانت
بیقرار شد جانم، بی صدا ، صدایت کرد
عاقبت مسلط شد، بر غرور چشمانت
به امید روزای خوب باهم بودن