شرحی بر زمانه

بازآی ودل تنگ مرامونس جان باش***وآن سوخته رامحرم اسرار نهان باش

شرحی بر زمانه

بازآی ودل تنگ مرامونس جان باش***وآن سوخته رامحرم اسرار نهان باش

وقتی بارون میباره

پشت این پنجره ها وقتی بارون میباره
وقتی آهسته غروب . تو خونه پا میذاره
وقتی هر لحظه نسیم . توی باغچه ها میاد
توی خاک گلدونا . بذر حسرت میکاره
وقتی شبنم میشینه . رو غبار جاده ها
وقتی هر خاطره ای تورو یادم میاره
وقتی توی آینه . خودمو گم میکنم
میدونم که لحظه هام . رنگ آبی نداره
تازه احساس میکنم که چشام بارونیه
پشت این پنجره ها داره بارون میباره

هوای بارونی

یه روز دلم گرفته بود . مثل روزای بارونی
از اون هواها که خودت . حال و هواشو میدونی
اگه بشه با واژه ها . حالمو تعریف بکنم
تو هم من و شعر منو با همه حست میخونی
یه حالی داشتم که نگو . یه حالی داشتم که نپرس
یه تیکه از روحمو من . جایی گذاشتم که نپرس
یه جایی که میگردم و دوباره پیداش میکنم
حتی اگه کویر باشه . بهشت دنیاش میکنم
اسم قشنگ شهرمو تو میدونی چی میذارم
دونه دونه . کوچه هاشو به اسمای کی میذارم 

آخه تو هم مثل منی 

وقتی هوا ابری میشه . حال و هوامو میدونی

ولی دل به پاییز نسپرده ایم

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم

اگر داغ دل بود ما دیده ایم
اگر خون دل بود ما خورده ایم
اگر دل دلیل است آورده ایم
اگر داغ شرط است ما برده ایم

اگر داغ دل بود ما دیده ایم
اگر خون دل بود ما خورده ایم
اگر دل دلیل است آورده ایم
اگر داغ شرط است ما برده ایم

اگر دشنه ی دشمنان گردنیم
اگر خنجر دوستان برده ایم
گواهی بخواهید اینک گواه
همین زخم هایی که نشمرده ایم

دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم

گواهی بخواهید اینک گواه
همین زخم هایی که نشمرده ایم
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم

یه یادداشت از تو

نه تو مانی و نه اندوه 

نه از مردم این آبادی 

به حباب نگران لب یک رود قسم  

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت 

غصه هم خواهد رفت 

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند 

لحظه ها عریانند 

به تن خسته خود جامه ی اندوه مپوشان 

 

هرگز

چه میتوان گفت!

چه میتوان گفت
از بی رنگی لحظهات ناراحتی
از دو رنگی انسانهای یخی
از داغ
داغ ما
داغ انسان
داغ انسان بودن

چه میتوان گفت
از انسانهای آهنی عصر ما
از بی رحمی آنها
از نامردی آنها
از
از
از
چقدر این از ها زیادند

چه میتوان گفت برای هر یک از این ازهای نامفهوم

دلم میخواهد فقط برای تو بگویم از این ازهای گنگ زندگی
همین گفتن هم مرحمیست برای
دل

چه جالب
میبینی!

دل از این ازها گرفته

چه ازهای خسته کننده ای

وحال

به نظرم هیچ نباید گفت

گفتن تعطیل

گوش نامحرم  دشمن سرسخت قصه ی دل است

ولی

قصه دل را تنها باید برای یک نفر گفت

برای دلدار

و تنها او میشنود

و باید شنید

قصه ها را
قصه های امید را

قصه های خاص
دل را


نمیدانم
حس
حس دلتنگیست
حس عجیبیست

به دو حرف خلاصه میشود قصه دل
د د


ببخشم فقط نوشتم واسه بیان قصه لحظات 

 

نمیدونم خوب نوشتم یا بد

 

د د همیشگی ات